گاهی برای دلم مینویسم

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سمفونی» ثبت شده است

پاییز را قدم می زدم
گویی برگ های بر زمین افتاده، نوازنده های قابلی هستند.
با صدای باد چنان هم سو می شوند و سازشان را با آن کوک می کنند که گویی جماعتی شاهد همنوازیشان هستند.
برگ های روی درخت می رقصد و اشتیاق فراوانی دارند که به گروه نوازندگان روی زمین بپیوندند.
رقص کنان و خرامان بر سن نوازندگان می نشیدند
برگ ها می رقصند و می نوازند و زیباترین لباسشان را پوشیدند
چنان با هم همنوا و هم رنگ هستند که از اتحادشان به وجد می آیم
پاییز چه سمفونیه زیبایست
فقط کافیست دل بسپاری تا هر روزش را در کنسرتی با شکوه بگذرانی
دل را به پاییز بده و گاهی مروارید غلطانی از گونه هایت سرازیر کن و بیرون بریز آنچه از پاییز گذشته دیدگان را تیره و تار کرده.
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۶ ، ۱۵:۰۸
شیما آبایی

غرشش را می شنوم ولی آرام می شوم

چین و چروکش را دوست دارم

هر چه بیشتر زیباتر

کف می کند از هم می پاشد ، چقدر زیباست

خشمش اصالتی دارد

بزرگنمایی می کند و به همه می گوید ناچیزید

در برابرش احساس حقارت می کنم

دوست دارم خودم را به اوبسپارم و لحظاتی از کش مکش های دنیا دور باشم

کاش همیشه نزدیک خانه ام بود

کاش صدایش نوای لالاییم بود

مرد و زن پیر و جوان، دوستش دارند ، با همه بزرگیش تا بی نهایت بی ادعاست

خالص و پاک است

بی توجه به اینکه کودکی در حال بازیست یا صیادی در حال صید است یا کسی دستانش را می شوید موج ها را پشت سر هم می نوازد

سمفونیه زیبایی می سازد دریا 

باید کنارش رها باشی تا از جنس خودش شوی و تا نهایت لذت ببری

دریای شمال دوستت دارم.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۶:۲۳
شیما آبایی