گاهی برای دلم مینویسم

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رفتن پدر» ثبت شده است

نبودنت را نمی فهمم ، می دانم بودنت نعمتی بود که خیلی وقت است دیگر نیست

نعمت داشتن پدری همچون تو ، کمبودیست عمیق

کاش می شد جستجویت کنم

کاش می شد بسازمت

کاش می شد جبرانت کنم

اینقدر کودک بودم که رفتنت را نفهمیدم

هر چه بزرگتر می شوم هر روز برایم می روی و هر روز بیشتر غم نبودنت آزارم می دهد

کودک که بودم فقط دلتنگت می شدم

بزرگ که شدم خالی بودن پشتم سوزه سرمای تنهایی را با عمق جان به وجودم چشاند

پدری همچون تو سد محکمی بود بر سر راهه مشکلات و آدمهای بد نیت

روزی این سد چنان از پایه فرو ریخت که هیچ چیز نتوانست مشکلات را مانع شود

مادرم در جوانی بیوه شد

برادرم بی تکلیف

خواهرم مات و مبهوت

هر کسی از دلسوزی دستوری صادر کرد

هر کسی حرفی زد و دل زخم داری را سوزاند

تو نبودی قد علم کنی و مرحمی باشی

تو نبودی خط بدهی و زیر پر و بالت بگیری

همه جا یک پای کار می لنگد

هیچ کس نمی داند لنگ بودنش علتی دیرینه دارد

زبان های تند و تیز ، تیز تر شد

گاهی چنان رگ اعصاب را نشانه می گرفتند که گویی قصد جانمان را کردند

همه تا لبه پرتگاه نابودی حمایتمان کردند

از روی رفاقت خوردند تا تمام شد

نمی دانم حکمت این قصه چه بود

نمی دانم شکایت این دل های سوخته سیاه زخم شده را به که بگویم و از چه کسی طلبت کنم

می دانم تصمیم تو نبود

می دانم برنامه ها داشتی

از آینده نگریت شنیده ام

شکایت این روزگار را به خدا کردم

او هم سکوت کرد

کاش سرم فریاد می زد

کاش جواب فریادهایم را میداد

کاش توجیهی برای نبودنت داشت

هر روز دفتر زندگیمان بدون حضورت خط خورد

اما خط عمیقی که صفحات سفید آینده را هم سیاه کرد

هر روز زیان نبودنت در زندگیم را پرداخت می کنم

گناهم چه بود ، که از کودکی ، اینطور زیر بار هزینه های نبودنت خم شدم

( روز پدر )

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۰۵
شیما آبایی