گاهی برای دلم مینویسم

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل» ثبت شده است

پاییز را قدم می زدم
گویی برگ های بر زمین افتاده، نوازنده های قابلی هستند.
با صدای باد چنان هم سو می شوند و سازشان را با آن کوک می کنند که گویی جماعتی شاهد همنوازیشان هستند.
برگ های روی درخت می رقصد و اشتیاق فراوانی دارند که به گروه نوازندگان روی زمین بپیوندند.
رقص کنان و خرامان بر سن نوازندگان می نشیدند
برگ ها می رقصند و می نوازند و زیباترین لباسشان را پوشیدند
چنان با هم همنوا و هم رنگ هستند که از اتحادشان به وجد می آیم
پاییز چه سمفونیه زیبایست
فقط کافیست دل بسپاری تا هر روزش را در کنسرتی با شکوه بگذرانی
دل را به پاییز بده و گاهی مروارید غلطانی از گونه هایت سرازیر کن و بیرون بریز آنچه از پاییز گذشته دیدگان را تیره و تار کرده.
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۶ ، ۱۵:۰۸
شیما آبایی